"زندگی" بـه من آموخـت . . .
آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند .
اگر " چیزی " می گویند . . .
صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت ....
نبـایـد رویش " حساب " کرد....
مدتـــهاســـت
دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد
تــو بیـــــــا
مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن .....!!
در خـاطـری کـه "تـویـی"
دیــــگـران فـــرامــوشـنـد . . .
بـــگـذار در گــوشـت بـخـوانــم
"مـیـخــــــــواهــــمـت"
این خـلـاصه ی تـــمـام حــرفهای عــاشـقانــه ی دنـیــاسـت . . . !
بزرگ تر كه ميشويم چشمه ي احساس دلمان نيز بزرگ تر ميشود
سرشت خوبي ها سست ميشود
رها مي كنيم كودكي را..معرفت و مردانگي را..
زندگي برايمان شريف تر ميشود
بزرگ تر كه ميشويم..سيراب ميشود دل كوچكمان از محبت مادرانمان
و دل مي بنديم به خيابان هاي شلوغ..
رضايتمان تكان سري ميشود و نارضايتيمان .. خم ابرو..
عجب دوراني بود دوران كودكي..
براي هر چيز جان ميكنديم حرص ميزديم..
اشك مي ريختيم...
بزرگ تر كه شديم قدر آن روز ها را خوب فهميديم..
دختره از پسره پرسید:من خوشگلم؟
که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ،
بهش بگه : مهم اینه که تو هستی !
بی خیال دنیا ... !
هر آهنگی که گوشـــ
میکنم،
بــ هر زبانی کـــ باشد
بغضم میشکند...
نمیدانم بغضم به چند زبان زنده ی دنیا مسلط شده است..
مواظب خودت باش…
شبهای باقیمانده عمرت…
به این سادگیها صبح نخواهند شد...
هــمـه ی قـراردادهــا را روی
،
کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویــسنــد !
بــعـضی از عـهـدهــا را
روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــســیـم ...
حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ...
شـکــســتَنـشـان
یـک آدم را مـــی شــکند ....